درسها دیگه تموم شد...
مدرسه ها هم دیگه خالی از بچه ها شدند...کارنامه رو هم گرفتم...امسال هم معدلم بیست شد..خدارو شکر...
عمو علی هم امسال نتونست بیست بشه..معدلش شد 19.80 ریاضی و املا رو 19 گرفت.و حاج علی هم نتونست معدل بیست بشه....ریاضیش کمی ضعیفه... عمه مرضیه هم مثل من بیست شده...میره چهارم...اینایی که اسمشونو بردم همه عطایی هستن..عمه مرضیه ..10ساله..عموعلی 9ساله..حاج علی( پسر عموم) هم 8 ساله...من و راضیه هم که خواهریم..
برای تابستون تو مدرسمون کلاسهای تابستونی برقراره..مامانم که مدیر شیفت مخالف مدرسمونه، هر سال تابستون برا بچه های محلمون کلاسهای تابستونه میزاره..
قران ..نقاشی و کاردستی....ریاضی...خیاطی....اونایی که نمی تونن بچه هاشونو به شهر ببرن میان شرکت می کنن...ما هم شرکت می کنیم....چون ما نمیتونیم از هم جدا شیم....مامانم میگه خوش بحالتون..
میگه شما خسته نمیشین این همه با هم بازی میکنین..اما ما رو فقط خواب میتونه از هم جدا کنه..الان هم نوبتی میریم خونه هم می خوابیم...یه شب من میرم خونه بابا بزرگ یه شب هم مرضیه میاد خونه ما...بابابزرگ گهگاهی اعصابش از دست ما داغون میشه اما چاره ایی جز تحمل نداره..
اخه خونشون میشه راحت شیطونی کرد...از درختا بالا رفت....مرغارو دنبال کرد..تو حیاطشون دوچرخه سواری کرد..خلاصه حسابی مزه میده..تابستون جون میده واسه این کارا..سلام تابستون...